این چند وقته....
این چند وقته مامانم خیلی درگیر بود بیچاره .... به قول خودش شب عیدی جابه جائی کاری داشت که من الان حوصله تعریفشو نداشتم ... اصلاً به من چه .... خلاصه که هیچی یه عروسی دیگه رفتم که اول مات مات عروسو نگاه می کردم .... خیلی دوست دارم عروس شم ... برقصم و همه بگن لیلیللییلیللیلی....... دیگه هیچی خاله ناهید اینا آمدن خونمون ... من و دوستم کلی خندیدیم... باران هم گییه (گریه )نکرد و همش بیچاره داشت سعی می کرد غلت بزنه ... دیگه اینکه فکر کنم یه کباب خور حرفه ای دارم می شم ... اولین بار خونه مامان نوشین صاف صاف تو چشاش نگاه کردم گفتم : کباب بده ، داری ؟؟ مامانی هم بدو زنگ زد شرف الاسلامی واسم آوردن و نوش جان کردم. تازه...
نویسنده :
مامان مريم
14:05